asemon

خدایا دوستت دارم واسه هرچی که بخشیدی....

بعضی وقتا انقدر دلت گرفته و دلگیر از روزای عمرت هستی،که همش منتظر یه بهونه،هرچند خیلی کوچیکی که بزنی زیر گریه...

آره من دلم گرفته...

من دلگیر از زمونه ام...

من منتظر یه بهونه ی کوچیکم...

مشکلم همینه...

دیگه بهونه ای ندارم...

 

دلیل گریه هام رفت...

 


ادامه مطلب

+نوشته شده در شنبه 20 آبان 1391برچسب:بهونم رفت,,,,ساعت18:55توسط mozhgan | |

یاد دارم در غروبی سرد سرد

 

 

می گذشت از کوچه ما دوره گرد

 

 

 

داد میزد: کهنه قالی میخرم

 

 

 

دسته دوم جنس عالی میخرم

 

 

 

کاسه وظرف سفالی میخرم

 

 

 

گر نداری کوزه خالی میخرم

 

 

 

اشک در چشمان بابا حلقه بست

 

 

 

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

 

 

 

اول ماه است ونان در سفره نیست

 

 

 

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

 

 

 

بوی نان تازه هوشش برده بود

 

 

 

اتفاقا مادرم هم روزه بود

 

 

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید

 

 

 

گفت آقا سفره خالی میخرید؟

 

+نوشته شده در سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:غروبی سرد,,,,,ساعت14:46توسط mozhgan | |

زندگی باهات حرف دارم...

وایسا...

میدونم انتقاد پذیر نیستی،ولی دلم بدجور از دستت پره...

زندگی خیلی بی معنی هستی...

ازت نا امیدم...

به کی گلایه کنم...



ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:زندگی,ساعت10:30توسط mozhgan | |

خــــدایا؛ســــــــــــــلام...

من بازم اومدم...

اومدم که باهات حرف بزنم...

خدایا خیلی مهربونی...

خیلی دوستت دارم...

بذار قربون صدقه ی خودت برم که هیچ وقت تنهام نذاشتی...


 


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:سلام خدا,,,,ساعت9:32توسط mozhgan | |

بزن به سلامتی حرفهای دلت که به کسی نگفتی...
بزن به سلامتی اینکه کوه درد بودی ولی دم نزدی...
بزن به سلامتی تنهایی هات ولی تنهایی رو دوست نداشتی...
بزن به سلامتی ارزوهایی که نتونستی لمسشون کنی...
بزن به سلامتی عشقی که طالعش به اسمت نبود ولی هنوزهم دوسش داری...
بزن به سلامتی شبهایی که تو تنهاییهات گریه کردی ولی نمیدونستی برای چی...

+نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:بزن به سلامتی,,,,ساعت9:11توسط mozhgan | |

اتل متل جدایی عروسکم کجایی
گاو حسن پریشون یه دل داره پر از خون
عشقم که رفت هندستون خونه ام شده قبرستون
یه عشق دیگه بردار یه دنیا غصه بردار
اسمو بذار بچگی تا آخر زندگی
آچینو واچین تموم شد عمر منم حروم شد

.

.

.

 

+نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:اتل متل,,,,ساعت17:49توسط mozhgan | |

 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت هم انگشت به دهان می مانی ...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی ولی سکوت می کنی...

گاهی پشیمانی از کرده

ناکرده ات...

 

گاهی دلت نمی خواد دیروز را به یاد بیاوری ,انگیزه ای برای فردا نداری وحال هم که...

 

گاهی دلت می خواهد زانوهایت را در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین

گوشه ای که می شناسی بنشینی و فقط نگاه کنی... گاهی چقدر دلت برای یک خیال

راحت تنگ می شود ...

گاهی دلگیری , شاید از خودت ...

شاید...

شاید...

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:گاهی,,,,ساعت16:21توسط mozhgan | |